بسم رب الشهدا و الصدیقین
می نویسم که شب تار سحر می گردد..
یک نفر مانده از این قوم که برمی گردد..
میرسد روزی به پایان نوبت هجران اومیشود آخر نمایان طلعت رخشان اومیرسد روزی به دوران فصل زیبای ظهورمیرود ایام غیبت میرسد دوران او
می نشینم چو گدا بر سر راهت ای دوستشاید افتد به من خسته نگاهت ای دوستبه امیدی که ببینم رخ زیبای تو رامی نشینم همه شب بر سر راهت ای دوست
مهـــــدی جـــــان!ما بـــــی سلیـــــقه ایم...توحاجـــــات ما بخـــــواهورنه گـــــدا طلـــــب آب و نـــــان کند...
گفتم ...اگر در کربلا بودم ،تا پای جان برای حسین(ع) تلاش میکردم !گفت ...یک حسین(ع) زنده داریم !نامش مهدی(عج) است !تاحالا برایش چه کرده ای... !؟سکوت کردم...