بسم رب الشهدا و الصدیقین
می نویسم که شب تار سحر می گردد..
یک نفر مانده از این قوم که برمی گردد..
میرسد روزی به پایان نوبت هجران اومیشود آخر نمایان طلعت رخشان اومیرسد روزی به دوران فصل زیبای ظهورمیرود ایام غیبت میرسد دوران او
می نشینم چو گدا بر سر راهت ای دوستشاید افتد به من خسته نگاهت ای دوستبه امیدی که ببینم رخ زیبای تو رامی نشینم همه شب بر سر راهت ای دوست